قدر لحظاتتون رو می دونید؟
چقدر از روزتون استفاده مفید می کنید؟
یه آدم زرنگ از زندگیش بهترین استفاده رو می کنه؛
چون میدونه هر روز یه فرصت دوباره هست که ارزش خیلی زیادی داره .
قدر لحظاتتون رو می دونید؟
چقدر از روزتون استفاده مفید می کنید؟
یه آدم زرنگ از زندگیش بهترین استفاده رو می کنه؛
چون میدونه هر روز یه فرصت دوباره هست که ارزش خیلی زیادی داره .
وقت بسیاره!
یکی از شرط های شاد بودن اینه که بدونیم درسته که وقت زیاده ولی حقیقت اینه که اون وقت زیاد خیلی کم تر از اونیه که فکرش رو می کنیم .
خیلی ها زنگ آخر مدرسه دنیا رو که می زنن یادشون میاد که هنوز خوراکیاشون رو نخوردن! نیاز نیست بیشتر از نیاز ذخیره کنیم و حرص بخوریم .
پس موظب لحظه لحظه ی زندگیمون باشیم که چجوری استفاده کنیم ازش ، چون وقتی زنگ آخر و زدن و باید بریم اون دنیا دیگه وقت نداریم .
کارهای روزه ی زیادی داریم که هر روز آن ها را انجام می دهیم .
ساعت ها توی اتوبوس و مترو و ماشین هایمان هستیم، سر کلاس هستیم و خیلی کارهای دیگه .
تا حالا فکر کردین که می شه وسط همین کارهای روزمره هم یاد خدا باشیم و کارهای روز مرمون رو به عبادت تبدیل کنیم .
راحت ترین کار اینه که همه ی کارهامون رو به خاطر خدا انجام بدیم . تا خدا جون مهربون هم به یاد ما باشه و به اون چیزای که می خوایم ما را می روسونه .
گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک می شد و بر می گشت!
پرسیدند: چه می کنی؟
پاسخ داد: دراین نزدیکی چشمه آبی هست
و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد .
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ؛
اما آن هنگام که وجدانم می پرسد :
زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ دهم:
هر آنچه از من بر می آمد!
پس نتیجه می گیریم هر آنچه در توانمان هست کمک به دیگران را دریغ نکنیم چه کمک مادی باشد چه معنوی ، اینجوری در آخرت جوابی داریم که به خدا بدهیم .
هر آنچه در توانمان بود انجام دادیم.
یا علی مدد
بزرگی می گفت:
یک وقتی جلوی شما یک سبد سیب می آورند.
شما اول برای کناری تون بر می دارید ، دوباره بعدی را به نفر بعدی می دهید ....
دقت کنید !!!
تا زمانی که برای دیگران بر می دارید ، سبد مقابل شما می ماند ؛
ولی حالا تصور کنید همان اول برای خودتان بردارید، میزبان سبد سیب را به طرف دیگری می برد !
نعمت های خدا نیز این طور است ؛ با بخشش ، سبد را مقابل خودتان نگه دارید ....
زندگی کردن با استاندارد های خدا چقدر زیبا خواهد بود....
با یه دست دوتا هندوانه بلند نکنیم
ظرفیت آدم ها محدود هست و برای همه کاری همیشه وقت نداریم پس حواسمون باشه اهدافمون رو به جا و مناسب ظرفیت هامون مشخص کنیم . برای رسیدن بهش برنامه ریزی کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت داشته باشیم.
اگه بخواهیم موفق باشیم باید بدونیم ماه دیگه سال دیگه ، پنج سال دیگه و سی سال بعد کجای دنیا هستیم .
توی جمع نا رفیقان! و یا مجلسی که توش گناه راحت انجام میشه ، پشت سر کسی حرفی زده میشه و خلاصه به رابطمون با خدا لطمه می زنه شرکت نکنیم .
همیشه گفتن : پیشگیری بهتر از درمانه!
اگه فکر کار بد به ذهنتون نیاد یا زشتیش از نظرمون کم نشه خوب احتمال انجام دادنش خیلی کم تره.
اگر دوست داری موفق باشی اون رو به شکل یک مسیر برای خودت در نظر بگیر نه یک نقطه.
اینجوری نمره خوب نیاوردن در یک امتحان ، خراب کردن کنکور، یا هر اتفاق نا خوشایند دیگه ای در راه زندگی تو رو نه تنها ناامید نمی کنه بلکه یک تجربه خوب برات بوجود میاره.
همه چیز از خود ما شروع میشه
حواسمون باشه اگه ساعت ها و روزها توی یه ایستگاه اتوبوس بشینیم هیچ راننده ای از ما نمی پرسه کجا می خوای بری یا چرا اینجا نشستی ؟! اگه دنیا یه ایستگاه فرض بشه که بناست ما رو به موفقیت برسونه ، بدونیم راه صحیح رو باید خودمون انتخاب کنیم و برای رسیدن بهش منتظر هیچ کس نباشیم.
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها
از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد . در تمام زندگیش ، او همان کارهایی را
انجام داد که مرغ ها می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند
و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار کمی در هوا پرواز می کرد.
سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد .
روزی پرنده ی با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید .
او با شکوه تمام ، با یک حرکت جزئی بال ها ی طلاییش ،بر خلاف جریان باد پرواز
می کرد .
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید : این کیست؟
همسایه اش پاسخ داد: این عقاب است . سلطان پرندگان،
او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم .
عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یه مرغ مُرد.
زیرا فکر می کرد یک مرغ است.