مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی آمد ادای احترام کرد و گفت: قربانِ از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترامگفت:آقا،
راهی که به پایتخت میرود کدام است ؟
سپس فرد عادی نزد نابینا آمد ضربهای به سر او زد و پرسید:
احمق راهی که به پایتخت میرود کدام است؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:
برای چه می خندی ؟
نابینا پاسخ داد :اولین مردی که از من سوال کرد ،
پادشاه بود .مرد دوم نخست وزیر بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید :چگونه متوجه شدی ؟
مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: رفتار آنها؛ پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
((طرز رفتار هرکس نشانه شخصیت اوست؛ نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی. شرافت انسان به اخلاقش هست.))😊